ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
شهر و شهر
(The City & The City)
نویسنده:
چاینا میدویل
(China Miéville)
ترجمه:
نریمان افشاری
ناشر:
هیرمند
سال نشر:
1401
(چاپ
2
)
قیمت:
150000
تومان
تعداد صفحات:
434
صفحه
شابك:
978-964-408-384-6
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 1 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'شهر و شهر':
داستان از زبان بازرس بورلو روایت میشود. او کارآگاه پلیسی در شهر بسل است و مامور شده تا درباره قتل زن جوانی از اهالی الکوما که برای تحصیل به بسل آمده، تحقیق کند. پرونده قتل در ابتدا یک پرونده معمولی به نظر میرسد، اما وقتی بازرس برای تحقیق بیشتر به شهر الکوما میرود و برای حل معما با بازرس کاسیم دات، مامور پلیس الکوما، همراه میشود متوجه میشوند که این قتل ساده با اسراری سیاسی ارتباط دارد که ممکن است زندگی خودشان را هم به خطر بیاندازد …
داستان با این جملات آغاز میشود:
"نمیتوانستم خیابان یا بخش زیادی از شهرک را ببینم. بلوکهای خشتیرنگ از همه طرف ما را احاطه کرده بود و زن و مردهایی که با لیوانی در دست مشغول خوردن صبحانه بودند با موهای بههمریختهی اول صبح از پنجرهها خم شده بودند و ما را تماشا میکردند. معلوم بود این فضای باز بین ساختمانها زمانی قرار بوده سر و شکلی بگیرد. شکل آن شبیه مسیر بازی گلف بود - انگار یک بچه بخواهد نقشهی جغرافیا بکشد. شاید خواسته بودند درختکاری کنند و یک آبگیر کوچک بسازند. یک بتهزار کوچک هم بود که البته قلمههایش خشکیده بود.
چمنها پر بود از علف هرز و رد چرخ و مسیری از ردپاهایی که از بین زبالهها میگذشت. پلیسها مشغول بودند. من اولین کارآگاه نبودم - باردو ناستین و چند تای دیگر را دیده بودم - ولی ارشد بودم. به دنبال گروهبان، رو به محلی که بیشتر همکارانم جمع شده بودند، یعنی جایی بین یک نیمچه برج متروک و زمین اسکیت که محدودهاش با سطلهای آشغال بشکه مانند مشخص شده بودند، رفتم ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!