درباره كتاب 'زنبق دره':
... یک دوران کودکی خالی از مهر مادری، زناشویی با مردی در هم شکسته و نیمه دیوانه، رنج پرستاری از فرزندانی نزار و پیوسته بیمار، این همه خانم دومورسوف را آماده آن ساخته است که با همه شورِ روحِ مهربان و دوشیزهوار خود در عشق نوجوانی به نام فلیکس دوواندنس که او نیز در خانواده خویش از هرگونه محبتی محروم مانده است چنگ بیاندازد. در واقع، این کشش و این احتیاج محبت از هر دو جانب به یک اندازه است. از این رو بر خود این دو جان آرزومند، گوئی جنبه اضطراری دارد؛ ولی نمیتواند و نباید موجب کامیابی گردد. خانم دومورسوف، نه به علت پروا از قضاوت مردم و اجتماع و یا پایبندی به وظایف زناشوئی، بلکه بر اثر اعتقاد مذهبی و گرایش عرفانی روح پاکاندیش خویش مجال هیچگونه نوازشی به خود یا به دلداده خویش نمیدهد ... (برگرفته از گفتار مترجم در ابتدای کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"به خانم کنتس ناتالی دومانرویل
"خواهشت را برآورده میکنم. امتیاز زنی که عشق ما به وی بیش از محبت او به ماست در آن است که همواره قواعد عقل سلیم را از یاد ما میبرد. برای آنکه چینی بر پیشانیتان نقش نبندد، برای آنکه حالت قهرآلود لبان شما که به کمترین امتناعی غمگین میشود محو گردد، ما مردان مسافات را به طرز معجزهآسائی در مینوردیم، خون خود را ایثار میکنیم، آینده را به مصرف میرسانیم. امروز گذشته مرا خواستهای، اینک گذشته من. همینقدر، ناتالی، دانسته باش، برای اطاعت فرمان تو ناچار شدم اکراه خود را که تاکنون دست نخورده مانده بود زیر پا بگذارم. آخر، چرا باید به خیالپردازیهای ناگهانی و مدیدی که گاه در میان خوشی بر من چیره میگردد بدگمان باشی؟ این خشم دلانگیز تو، ای محبوب دل، به بهانه یک دم خاموشی برای چیست؟ مگر نمیتوانستی جنبههای ناساز خوی مرا به بازی بگیری، بیآنکه علل آن را بخواهی؟ ..."