مطالب کتاب با این جملات آغاز میشود:
"ایستگاه متروی آزادی، بهرام صادقی، مردی میانسال، همراه دختر نوجوانش حدیث، منتظر رسیدن قطار ایستادهاند. تهرانی دوربینی بر دوش دارد. قطاری که چراغ تابلوی "علم و صنعت" را نشان میدهد، از راه میرسد. مسافرانی که روی صندلیهای ایستگاه نشستهاند، به سرعت بلند میشوند و به سمت قطار میروند. بلندگوی ایستگاه هشدار میدهد: مسافران محترم لطفا پشت خط قرمز بایستید.
قطار متوقف میشود. مرد و دخترش کنار در میایستند تا مسافران سواره پیاده شوند. بقیه مساران اما جمع شدهاند جلوی در. مسافران سواره به سختی پیاده میشوند. غرغر مسافرانی که در حال پیادهشدناند. مسافران پیاده با فشار خودشان را به داخل میکشند ..."