درباره كتاب 'هویت':
در رمان هویت وضع و موقع انسان معاصر به زیر ذرهبین گذاشته میشود و سرگشتگی و التهاب جان و روان او به نمایش درمیآید. شخصیتهای رمان از چگونگی تحول جهان خرسند نیستند، مشارکت در قیل و قال «این آشفته بازار بیارزش» را برنمیتابند، و «بلاهت درماند ناپذیرش» را جدی نمیگیرند. افکار و احساسات شانتال و ژان مارک خواننده را به هیجان میآورد و ذهن او را به افقهای دوردست تفکر و تخیل میکشاند. آنان با حسرت به ارزشهای متعالی از دست رفته میاندیشند، دربارهی موقعیت کنونی زندگی بشر سخن میگویند، و برای نجات خویش به عشق پناه میبرند.
میلان کوندرا دوست دارد که رمانهایش همچون سمفونی باشند و درونمایههای وجودی انسان را به ترنم درآورند. بهترین رمانهای او را میتوان سمفونی هستی نامید و زیبایی و بیکرانگی هنر رمان را در آثار او ستود. چه خوب بود اگر میتوانستیم خود را در فضای رمان رها سازیم؛ فضایی آزاد، شفاف، آکنده از تخیل و خلاقیت، سرشار از صدها حقیقت نسبی متضاد و ناهمگون. و چه خوب بود اگر میتوانستیم جهان رمان را به راستی دریابیم (از مقدمه مترجم)
کتاب با این جملات آغاز میشود:
"آنان بهطور اتفاقی در دفترچهی راهنما نام و نشانی هتلی را در شهری کوچک در کنار دریای نورماندی پیدا کرده بودند. شانتال شامگاه جمعه وارد هتل شد تا شبی را به تنهایی، بدون ژان مارک که قرار بود فردا نزدیک ظهر به او بپیوندد، در آن بگذراند. چمدان کوچکش را در اتاق گذاشت، بیرون رفت و، پس از گردشی کوتاه در خیابانها ناشناس، به رستوران هتل بازگشت. در ساعت هفت و نیم، سالن هنوز خالی بود. در کنار میزی نشست و منتظر ماند تا کسی او را ببیند. در سوی دیگر رستوران، نزدیک در آشپزخانه، دو پیشخدمت زن سرگرم گفت و گو بودند. شانتال، که از بلند حرفزدن بدش میآمد، از جا برخاست، سالن را پیمود و نزدیک آنان ایستاد..."