درباره كتاب 'الاکلنگ کودکی':
زوبام سرزمینی است که اعظم در دوران کودکی آن را در رویاهای خودش ساخته. اما به مرور که اعظم بزرگ شده، زوبام را به فراموشی سپرده و باعث شده تا این سرزمین خیالی رو به نابودی برود. وقتی ساکنین زوبام تصمیم میگیرند که جلوی نابودی این سرزمین را بگیرند تنها راهی که به نظرشان میرسد کمک گرفتن از صبا، نوهی اعظم است ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"میپرسین چرا سرنوشت این پیرزن برای ما مهمه؟ اون مهمه چون آدمییه از آدمهای سرزمین واقعیت. بدون مردم واقعی نمیشه جایی به نام سرزمین رویا داشت. این پیرزن مهمه، چون بدون اون جایی به نام زوبام نخواهیم داشت. آدمهای واقعی با تخیلات مختلف، سرزمین رویاها رو بهوجود میآرن. این پیرزن هم وقتی بچه بود با فکر کردن به زوبام این جارو بهوجود آورده. رویاهای اون اگر نبود الان ما نمیتوانستیم با هم صحبت کنیم.
اینها را شیرین خانم گفت، ملکهی زوبام، که بین موجودات بیشمار و عجیب و غریب سرزمینش ایستاده بود.
حالا این پیرزن، کسی که زوبام رو بهوجود آورده، داره رویاهاش رو فراموش میکنه. و این مشکلییه که برای حلش اینجا جمع شدیم ..."