درباره كتاب 'فلورا و اولیس':
فلورای ده ساله از داستانهای مادر نویسندهاش خوشش نمیآید. مادرش هم فکر میکند او دختری عجیب و غریب است. فلورا سنجابی را که حرف میزند و پرواز میکند از توی جاروبرقی همسایه نجات میدهد. حالا همه دست به دست هم دادهاند تا سنجاب را از خانه بیرون کنند، اما فلورا مگر میگذارد کسی او را از سنجاب عزیزش جدا کند؟
وقتی پدر و مادرش از هم جدا میشدند، کسی نظر او را نپرسید اما اینبار همه چیز فرق میکند ...(برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"فلورا بل باکمن در اتاقش پشت میز تحریرش بود و در آن واحد دو کار میکرد، مادرش را نادیده میگرفت و مشغول خواندن داستانی تصویری بود با عنوان ماجراهای هیجانانگیز اینکاندستو!
مادرش فریاد زد: "فلورا، آن بالا چهکار میکنی؟"
فلورا هم با همان شدتی که مادرش فریاد کشیده بود جواب داد: "کتاب میخوانم!"
مادرش فریاد زد: "قراردادمان یادت هست؟ قرارداد فراموش نشود!"
تابستان تازه شروع شده بود که فلورا لحظهای ضعف نشان داده و زیر بار قراردادی رفته بود که یکی از مواردش این بود "کنار گذاشتن داستانهای تصویری احمقانه و رویآوردن به ادبیات ناب"
اینها دقیقا کلمههایی بودند که در قرارداد نوشته شده بودند، کلمههایی از زبان مادرش ..."