درباره كتاب 'نظارت دقیق قطارها':
میلوش جوان به تازگی به عنوان مسئول ایستگاه قطار در چکسلواکی تحت اشغال آلمان آموزش دیده و مشغول به کار شده است. او به شغل جدیدش و اونیفرمی که هر روز به تن میکند، بسیار میبالد. اما آشناییاش با دیگر کارکنان ایستگاه قطار او را متوجه فعالیتهایی مخفی میکند که پارتیزانها برای ایجاد اخلال در رفت و آمد قطارهای نظامی آلمان، در حال انجام آن هستند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"امسال، یعنی سال 1945، آلمانیها تسلط هواییشان را برفراز شهر کوچک ما از دست دادند، درواقع بر تمام منطقه و از آنجا، بر تمام کشور. بمبافکنها که در ارتفاع کم پرواز میکردند، ارتباط را چنان از بین بردند که قطارهای صبح، ظهر، قطارهای ظهر، غروب و قطارهای غروب، پاسی از شب گذشته میرسیدند. گاهگاهی هم میشد که یکی از قطارهای بعدازظهر دقیقا به موقع میرسید، درست طبق برنامه، اما خب، علتش این بود که قطار مسافربری صبح، چهارساعت دیرتر حرکت کرده بود ..."