ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
سفید بینوا
(Poor White)
نویسنده:
شروود اندرسون
(Sherwood Anderson)
ترجمه:
حسن افشار
ناشر:
مرکز
سال نشر:
1393
(چاپ
1
)
قیمت:
19800
تومان
تعداد صفحات:
339
صفحه
شابك:
978-964-213-252-2
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'سفید بینوا':
نویسنده در این داستان به آغاز صنعتی شدن آمریکا در سالهای ابتدایی قرن بیستم و جنبههای منفی و تاریک آن میپردازد.
قهرمان کتاب، هیو مکوی است که در سال 1866 در یکی از ایالتهای جنوبی آمریکا به دنیا میآید. او در نوجوانی با ورود راهآهن به شهرشان به شاگردی هنری شپرد درمیآید که مدیریت ایستگاه قطار شهر را برعهده دارد. هنری و همسرش سارا به دلیل آنکه بچه ندارند به هیو علاقمند میشوند و از او نگهداری میکنند. سارا همچنین کار آموزش هیو را آغاز میکند و به او خواندن، نوشتن و فکر کردن به جهان خارج از شهر کوچک و دورافتاده را میآموزد.
با رفتن خانواده شپرد از شهر، هیو جانشین هنری در ایستگاه میشود. اما بعد از یکسال، تصمیم میگیرد شهر را ترک کند و به سمت ایالتهای شرقی آمریکا برود …
داستان با این جملات آغاز میشود:
"هیو مکوی در شهر کوچکی چسبیده به کنارهی آبرفتی غرب رود میسیسیپی در ایالت میسوری توی سوراخیای به دنیا آمد. جای مزخرفی بود برای به دنیا آمدن. جز باریکهی گل سیاه بر رودخانه، زمین تا ده مایل آنطرفتر از شهرک -شهرکی که ساحلنشینها به مسخره اسمش را فرودگاه گربهماهیها گذاشته بودند- به قدر یک ارزن محصول نمیداد و به لعنت خدا نمیارزید. زمین زرد سنگلاخ کمعمق را زمان هیو جماعتی از مردان تکیدهی درازی که انگار مثل خود زمین بیرمق و بیخاصیت شده بودند شخم میزدند. همیشه بیدل و دماغ بودند و کاسبها و صنعتگران شهرک هم مثل آنها. کاسبها توی دکانهای مخروبهی محقرشان نسیه کار میکردند و در مقابل جنسی که دست مردم میدادند پولی گیرشان نمیآمد. و صنعتگرها هم -پینهدوزها، نجارها، نعلبندها- در عوض کاری که میکردند پولی دستشان را نمیگرفت. فقط دو کافهی شهرک کارشان سکه بود. کافهدارها جنسشان را نقد میفروختند و چون مردم شهرک و کشاورزهایی که به شهرک میآمدند زندگی را بدون مشروب غیرقابل تحمل میدیدند خرج پاتیل شدن را هر طور شده جور میکردند ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!