ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
شوالیه دوران سخت (مجموعه نایت ساید - کتاب 11)
نویسنده:
سیمون آر.گرین
ترجمه:
زهره حقبین
ناشر:
ویدا
سال نشر:
1398
(چاپ
7
)
قیمت:
268000
تومان
تعداد صفحات:
244
صفحه
شابك:
?
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'شوالیه دوران سخت (مجموعه نایت ساید - کتاب 11)':
نایت ساید شهری تاریک و مرموز است که در قلب لندن پنهان شده. خیابانها همیشه شلوغ و پر رفت و آمدند و مغازه هیچوقت تعطیل نمیشوند و رستورانها دست از کار نمیکشند. در نایت ساید تمام آرزوهایتان به حقیقت میپیوندد. اما همیشه باید مراقب پشت سرتان باشید.
من جان تیلور هستم. یک کارآگاه خصوصیام اما پروندههای معمولی را قبول نمیکنم. من استعداد خاصی در پیدا کردن هر کسی یا چیزی دارم. مهم نیست که کجا و چطوری خود را از من مخفی کرده باشند. به هرحال من پیدایشان میکنم.
من تمام تلاشم را میکنم تا واقعیت را به موکلانم نشان بدهم اما دانستن حقیقت همیشه آنها را خوشحال نمیکند. اگر گشتی در خیابانهای نایت ساید بزنی چیزهای خوبی راجع به من نمیشنوی. من در نایت ساید ماندهام چون به اینجا تعلق دارم.
واکر مرده. او تنها نمایندهی مقامات در نایت ساید بود. او بود که نایت ساید را اداره میکرد. من او را کشتم. برای کشتن او دلایل خوبی داشتم. حالا من باید واکر بشوم. باید وظایف او را به عهده بگیرم و نمایندهی مقامات جدید بشوم.
شمشیر قدیمی و افسانهای اکسکالیبور به نایت ساید آمده. این شمشیر آن چیزی نیست که فکرش را میکنی. این را پاک به من گفت. اما همه میدانند که نباید به یک جن اعتماد کرد. (برگرفته از مقدمه کتاب)
داستان کتاب با این جملات آغاز میشود:
"در آشپزخانه ایستاده بودم، اینقدر خسته بودم که حتی حاضر بودم در یک تابوت بخوابم... نگاهی به بستهای که روی میز جلویم قرار داشت، انداختم. سوزی وارد آشپزخانه شد و به من ملحق شد. آرام به سمت میز آشپزخانه رفتم و بستهای که به شکل شمشیر بود بررسی کردم. کاملا شبیه یک شمشیر بزرگ و خطرناک بود. واقعا دلم نمیخواست به آن دست بزنم. سوزی داشت کنجکاوانه به من نگاه میکرد ولی حرفی نمیزد. خم شدم و از فاصلهای نزدیک بسته را زیر نظر گرفتم. هیچ تمبر، مهر و آدرسی روی آن نبود. فقط اسم من روی آن نوشته شدهبود. این یعنی که بسته با پست عادی نیامده بود بلکه یک نفر شخصا آن را تحویل داده بود.
از سوزی پرسیدم: «این بسته کی رسید؟»
«دو یا سه ساعت پیش. صدای در را شنیدم. بیرون رفتم و بسته آنجا بود. کنار دیوار. اول فکر کردم باید مال من باشد چون ظاهرا یک اسلحه است اما بعد اسم تو را روی آن دیدم، بسته را اینجا گذاشتم تا خودت بیایی.»"
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!