ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
کوچک اندازهی فیل
(Small as an elephant)
نویسنده:
جنیفر جیکوبسن
(Jennifer Richard Jacobson)
ترجمه:
آنیتا یارمحمدی
ناشر:
پیدایش
سال نشر:
1401
(چاپ
5
)
قیمت:
240000
تومان
تعداد صفحات:
335
صفحه
شابك:
978-600-296-089-4
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 1 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'کوچک اندازهی فیل':
وقتی جک مارتل یازده ساله؛ در صبح اولین روز سفر با مادرش به پارک ملی آکیدیا از چادر بیرون میخزد، فورا میفهمد یک جای کار میلنگد. مادر کجا رفته؟ هر بچهای در این موقعیت وحشت میکند و به پلیس زنگ میزند. ولی نه جک مثل بچههای دیگر است و نه مادرش شبیه بقیهی مادرها.
جک تک و تنها، در حالی که هیچ دوست دیگری جز یک فیل پلاستیکی همراهش نیست، شروع به گشتن تمام جاهایی میکند که قرار بود با یکدیگر ببینند. ولی با آغاز جستجو خیال تیره و تاری هم در ذهنش جا خوش میکند. وقتی مادر را پیدا کرد، آیا میتواند او را برای همیشه ببخشد؟ (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
(گروه سنی مخاطب این کتاب سنین 10 سال به بالا در نظر گرفته شده است)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"فیلها میتوانند خطر را احساس کنند، میتوانند سونامی یا زلزله را از پیش بو بکشند. اما بدبختانه جک این استعداد را نداشت. روزی هم که قرار بود زندگیاش برای همیشه زیر و رو شود، از همه چیز بیخبر بود.
توی چادر کوچکی وسط اردوگاه ساحلی و در جزیرهی "کوه صحرا" خوابیده بود. شب قبل هوا حسابی سرد شده بود و جک خوشحال بود که کیسه خواب گرمتر را با خودش آورده است. هرچند مادرش اصرار داشت کیسه خواب سبکتری بردارد که جمع کردنش هم آسانتر باشد.
اما حالا صبح شده بود و جک هم گرمش بود. موهایش خیس از عرق به پیشانی و پشت گردنش چسبیده بود. چادر انگار بوی خشکشویی میداد. بوی گرمای راکدی که زیر سقف گیر افتاده بود و مشام جک را پر میکرد و بهش میفهماند خورشید بالا آمده است. با خودش گفت حتما وقت ناهاره؛ و با یک تکان، خودش را از کیسه خواب بیرون کشید. چرا مادر بیدارش نکرده بود؟ زیپ چادر را باز کرد. قدم به بیرون گذاشت و هوای تازه را نفس کشید ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!