درباره كتاب 'سه نفر در برف':
مردی ثروتمند اما ظریف و نکتهسنج، از محیط اشرافی خود در برلین، پایتخت پر زرق و برق آلمان، به سفری پر حادثه میرود و در پی زنجیرهای از سوءتفاهم که طی آن آدمها همدیگر را اشتباه میگیرند، فرصت مییابد امتحان کند آیا از اطرافیانش هستند کسانی که بهراستی "تن آدمی را به جان آدمی شریف" بدانند و عزت و احترام خود را تنها نصیب "آستین نو" نکنند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"خانم کونکل کدبانوی خانه گفت: "اینقدر سر و صدا نکنید. دارامدارامتان را بگذارید کنار، و میز را بچینید!"
ایزولده، خدمتکار تازهکار، نیشخند ظریفی برلب آورد.
پیراهن تافته خانم کونکل به خشخش درآمد. مثل فرماندهی که از واحد خود سان ببیند، کار خدمتکاران را بازرسی میکرد. بشقابی را به سر جای بایستهاش میسراند و قاشقی را اندکی پس و پیش میکرد.
ایزولده با افسردگی گفت: "دیروز خوراک رشتهفرنگی و گوشت گاو، امروز لوبیا سفید با سوسیس. آخر ارباب ناسلامتی میلیونر است. باید بیش از این به شکمش احترام بگذارد! باید در خورد و خوراک سلیقه ظریفتری داشته باشد!"
خانم کونکل بعد از تامل کافی گفت: "جناب مشاور عالی خوراکی میخورند که دوست دارند."
خدمتکار تازه دستمالسفرهها را روی میز چید و یک چشمش را اندکی تنگ کرد تا میزآرایی خود را بهتر ارزیابی کند و میخواست از اتاق بیرون برود که خانم کونکل گفت: …"