علی رضوی: این اولین رمانی بود که میخوندم. یا بهتر بگم بعد از کتابهای درس و مدرسه که با تنفر و از روی اجبار میخوندمشون؛ و البته آخرش هم کارمون به تک ماده و مردودی میکشید؛ این اولین کتاب کاغذی بود که میخوندم. هیچوقت فکر نمیکردم حوصلهام بکشه یک کتاب کاغذی رو بگیرم دستم؛ و از صفحه اول تا آخرش رو بخونم و از مطالعهاش لذت ببرم! صفحاتی از کتاب که مقابله مستقیم ریک و آدم مصنوعیها رو روایت میکرد؛ با چنان ذوق شوقی دنبال میکردم که گویا 14 سالم هست. روایت کتاب با روایت فیلمی که دیده بودم تفاوتهای خیلی زیادی داشت و این غافلگیرم میکرد! زیاد جریان مرسر و مرسریسم رو نفهمیدم؛ که میذارم پایِ نفهمیِ خودم؛ حتما فیلیپ منظور خاصی داشته که فعلا نگرفتم منظورشو از مرسر؛ ولی بقیه داستان خیلی جذاب بود! با اینکه قبل از خوندن میدونستم ریک همه ادم مصنوعیها رو گیر میندازه ...؛ ولی باز هم خیلی غافلگیرکننده بود. خیلی بیشتر از یه کم کتاب با فیلم فرق داشت. اصلا خبری از شرکت تایلر یا رئیس شرکت تایلر؛ یا کشته شدن سازنده آدم مصنوعیها توسط روی بتی؛ درخواست عمر بیشتر و ... نبود؛ اخر فیلم ریک با یه آدم مصنوعی زن فرار نکرد؛ ریک تو کتاب برگشت پیش همسرش ولی تو فیلم با ریچل روزن رفت ... تو فیلم هم خبری از مرسر نبود؛ مرسر خیلی زیاد در کتاب تکرار شده بود و من هیچی ازش نفهمیدم. بعد از خوندن این رمان احساس میکنم بار سنگین سوالات و ابهاماتی که بعد از تماشای فیلم "بلید رانر" برام ایجاد شده بود و بر دوشم سنگینی میکرد؛ برداشته شد. خوندن این کتاب رو فقط به کسی توصیه میکنم؛ که قبلا blade runner رو دیده باشه و ذهنیتی از ریک و ادم مصنوعی ها پیدا کرده باشه.... وگرنه ممکنه اصلا خوشش نیاد.
مرجان زماني نجفآبادي: این جور داستان ها دیگه از مد افتاده به نظرم... با این حال من بدم نیومد... برای وقت گذرونی جالب بود...
احسان تقيزاده: به نظر من آخر كتاب خيلي بي معني تموم شد... از اونجايي كه سه تا آدم مصنوعي باقي مونده رو تو اون خرابه ها كشت تا اونجا كه نفهميدم چي شد كه تبديل به مرسر شد... ولي شروع بدي نداشت...