شناسنامه محصول
تولدت مبارک، آقا کمال!
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

تولدت مبارک، آقا کمال!

(Happy Birthday, Turk!)
نویسنده: یاکوب آرژونی (Jakob Arjouni)
ترجمه: ناصر زاهدی
ناشر: جهان کتاب
سال نشر: 1392 (چاپ 1)
قیمت: 8000 تومان
تعداد صفحات: 157 صفحه
شابك: 978-600-6732-25-1
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 6 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (3 امتیاز با رای 1 نفر)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'تولدت مبارک، آقا کمال!':

کمال کایانکایا یک کارآگاه خصوصی ترک – آلمانی است که در روز تولدش مامور تحقیق درباره چگونگی قتل احمد هامول، کارگر مهاجر ترک می‌شود. پرونده‌ای که پلیس چندان تمایلی به حل معمای آن ندارد. قهرمان داستان ابتدا مقتول را یکی از مهاجرین خلاف‌کاری می‌پندارد که در آلمان پرشمارند و او در تمام عمر خود تلاش کرده، با وجود اصل و نسب مشترک، از آنها دوری بجوید. اما او هرقدر کند و کاو می‌کند متوجه می‌شود که مقتول مردی آرام و خانواده‌دوست بوده و همواره از خلاف و دردسر پرهیز می‌کرده. پس چرا به قتل رسیده؟ چرا از همان ابتدای تحقیقات کارآگاه تهدید می‌شود تا پیگیری پرونده را رها کند؟ راز این پرونده عجیب چیست؟
نویسنده آلمانی کتاب با نوشتن "تولدت مبارک، آقا کمال" نوشتن مجموعه‌ای از کتاب‌های جنایی-پلیسی را آغاز کرده که قهرمان همه آنها یک کارآگاه ترک بزرگ شده‌ در آلمان است. او در این مجموعه داستان‌ها ضمن بزرگداشت سنت داستان‌های جنایی-پلیسی آمریکایی، این نوع ادبی را محلی برای طرح موضوع زندگی مهاجران ترک در آلمان نیز می‌کند.
داستان با این جملات آغاز می‌شود:
"صدای آژیر غیرقابل تحملی می‌آمد. با دستم مرتب می‌کوبیدم. اما بد هدف می‌گرفتم. و او به گوش، دماغ و دهنم همین‌طور یک‌ریز حمله می‌کرد. چرخی زدم و بار دیگر برگشتم ... نه، اقبالی نبود. اوضاع وحشتناکی بود.
عاقبت چشمانم را باز کردم و جای آن مگس لعنتی را پیدا کردم. سیاه و چاق بر روی ملحفه سفید نشسته بود. این‌بار به هدف زدم. بلند شدم تا دستم را بشویم. از آینه حذر می‌کردم. به آشپزخانه رفتم. قهوه‌جوش را روی اجاق گذاشتم و دنبال فیلتر قهوه گشتم. مدتی گذشت تا این که بخار قهوه داغ بالا آمد. روز یازده اوت هزار و نهصد و هشتاد و سه بود، روز تولدم.
آفتاب کاملا بالا آمده بود و چشم را می‌زد. قهوه را خوردم، رسوب ته فنجان قهوه را که در دهانم بود روی موزائیک کف آشپزخانه تف کردم. سعی داشتم شب قبل را به یاد بیاورم. با نوشیدن یک بطری کامل به استقبال روز تولدم رفته بودم! از این قضیه مطمئن بودم، چون شیشه خالی آن جلوی من، روی میز قرار داشت. پیش از آن، تلوتلوخوران راه افتاده بودم تا خودم را از تنهایی در بیاورم. عاقبت پیرمرد بازنشسته‌ای را که با سگ سوسیسی نژاد داشهوند خود در طبقه بالا زندگی می‌کند پیدا کردم. هر از گاهی با او تخته نرد بازی می‌کنم ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!