درباره كتاب 'عشق من زنده بمان':
چارلی سنتکلاد در یک دهکدهی کوچک، در نیوانگلند، زندگی میکند. او در تصادفی که در آن، سم، برادر کوچکترش، جان خود را از دست میدهد، معجزهوار زنده میماند و مسیر زندگیاش عوض میشود. از آن پس او میتواند روح سم را ببیند، و با او ارتباط داشته باشد. پس، چارلی برای نزدیک بودن به برادرش در همان قبرستان قدیمی مشغول به کار میشود. از طرف دیگر، تس کارول، دختری محبوب و دوستداشتنی، که تصمیم دارد با قایقش و به تنهایی دور دنیا را سفر کند، وارد این دنیای سحرآمیز میشود و سر راه چارلی قرار میگیرد. "عشق من زنده بمان" یک رمان عاشقانه و لطیف است که فرصتهای دوبارهی زندگی و قدرت عشق را به تصویر میکشد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"چارلی سنتکلاد باهوشترین و بهترین پسر ایالت اسکس نبود، اما مطمئنا کسی بود که آیندهی درخشانی داشت. او نمایندهی کلاس سومیها، تیم بیسبال ماریل هد مجیشن، و معاون باشگاه بحث و گفتوگو بود. با آن چال روی گونهاش، که حالت شیطنتآمیزی به او میداد، کک و مک روی پیشانی و بینیاش، و آن چشمهای قهوهای روشن که زیر موهای بورش پنهان شده بودند، جذاب به نظر میرسید و در پانزده سالگی پسری خوش قیافه بود. رفیق ورزشکارها و آدمهای عجیب و غریب بود و در مدرسه دوست دختری داشت که یک سال از خودش بزرگتر بود. بله، چارلی سنتکلاد پسری باهوش، فرز و سعادتمند بود ..."