اولین نامه کتاب با این جملات آغاز میشود:
"دیشب در دستگاه رفتم باز به سراغ چند تا از آن آواز/آهنگهای عهد شوت. ترانههایی که میخورد به ده دوازده سالگی من، نه از این آوازهای چهچههای ابوعطایی، آوازهایی که بهش میگفتند ترانههای نشاطانگیز که گاهی از رادیو پخش میشد و هنوز در سرم مانده، گاهی که در آشپزخانه تنها هستم و دارم مثلا جمعوجور میکنم، زیر لب برای خودم میخوانم. دور و برم یکجور خیلی محوی یاد یک چیزهایی از آن سن و سال، از آن دیوار خانه و حیاط و حوض و گرمابهمان، و اهل خانواده و بهخصوص خواهر جوانم که این ترانهها را دوست میداشت، یکجوری تکهتکه تصویرها و حسهایی از آن دوره زنده میشود. با ردیف گلدانهای شویدی و یاس که لب پلهها پیده بودند و مادری که نشسته بود روی گلیم در گوشه حیاط و رخت بچه میدوخت برای یکی از نوهها و رادیو که توی طاقچه رو به حیاط برای خودش میخواند: ..."