درباره كتاب 'روبی':
روباهی به اسم روبی میخواهد برای روزهای تابستان کاری پیدا کند تا از ناپدریاش پول توجیبی نگیرد.
مرغ و خروسها هم باغوحشی تابستانی راه انداختهاند تا جوجههایشان را با حیوانات آشنا کنند. برای همین دنبال یک روباه با حوصله میگردند که بتواند سه ماه تابستان را توی یک قفس سر کند.
و برای روبی هیچکاری سختتر از این نیست. اما همه میدانند وقتی روبی تصمیمی بگیرد، هیچکس حریفش نمیشود ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بالاخره امتحانها تمام شدند و تابستان از راه رسید. روبی امسال هم دنبال کار میگشت، چون مجبور بود خودش خرج مدرسهاش را دربیاورد. بابایش را دو سال پیش شکار کرده بودند و مادرش هم، یککاره رفته بود زن یک روباه ثروتمند خسیس شده بود.
روباه ثروتمند خسیس معتقد بود: "یک روباه نوجوان باید روی دو تا دست و دو تا پای خودش بایستد." و برای همین هم به روبی پول توجیبی نمیداد.
روبی دمش را انداخت روی پاهایش و توی دفترچهی تلفن دنبال شماره تلفن کسانی گشت که فکر میکرد میتوانند برایش یک کار تابستانی پیدا کنند. چشمش خورد به اسم عمو بزرگه که در مرکز شهر، پنجاه و چهار تا کارخانهی تولید محصولات پوست خرگوش داشت. زنگ زد به عمو.
- الو ... سلام عمو ... من روبیام!
- روبی جان! عمو، توی جلسهی حمایت از خرگوشهای قطبیام. بعدا زنگ بزن! ..."