ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
میراث گمشدگی
(The Inheritance of Loss)
نویسنده:
کران دسای
(Kiran Desai)
ترجمه:
مامک بهادرزاده
ناشر:
آوین
سال نشر:
1392
(چاپ
2
)
قیمت:
149000
تومان
تعداد صفحات:
500
صفحه
شابك:
978-964-8148-33-6
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 3 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'میراث گمشدگی':
داستان کتاب در دههی 1980 در منطقهای از هند میگذرد که محل تلاقی مرزهای چندین سرزمین است؛ بوتان، تبت، نپال و … زمان وقوع داستان مقارن است با دورهی اعتراضات و ناآرامیهای خونین مردم نپال که برای رسیدن به حکومتی دموکراتیک بر علیه حکومت پادشاهی خود قیام کرده بودند.
قهرمان داستان یک قاضی بازنشسته است که به همراه آشپز خود و نوهی شانزده سالهاش، سای، در خانهای در این منطقهی دورافتاده زندگی میکند. قاضی که همیشه معتقد بوده "اوضاع هند خرابتر از آنی است که بشود در آن با عدالت حکم کرد" حالا در بازنشستگی ترجیح میدهد که ارتباطی با مردم نداشته باشد و با سگش روزگار بگذراند.
اما ناآرامیهای منطقه و شور جوانی نوهاش برای او دردسرهایی درست میکند و آرامش او را بر هم میزند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"تمام روز، رنگها مثل غروب، تیره و سایهگون بود. مه همچون آبزیان، شناکنان از میان دامنههای عظیم کوهها که به اعماق تاریک اقیانوس تسلط داشت، پیچ و تاب میخورد. در بالای مه، کمی از قله بلند کانچنچونگا از یخها بیرون زده بود و در تجمع آخرین روشناییها، ستونی از برف در نوک قله دیده میشد که باد آن را به بالا کشانده بود.
سای در ایوان نشسته بود و مقالهای دربارهی ماهی مرکب در یک مجله قدیمی نشنالجئوگرافی میخواند. گاهبهگاه سرش را بلند میکرد و نگاهی به کانچنچونگا میانداخت و از درخشش فسفری خیرهکننده آن لرزه بر اندامش میافتاد. قاضی در گوشهای دور، مقابل شطرنجش نشسته بود و با خودش شطرنج بازی میکرد. سگش مات، زیر صندلی او چپیده بود و به آهستگی خر خر میکرد. در اینجا امنیتش بیش از همهجا تامین میشد. تک لامپی از سقف آویزان بود. هوا سرد بود و توی خانه حتی سردتر. دیوارهای سنگی که چندین پا عمق داشت، تاریکی، سرما و انجماد را در خود محصور کرده بود ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!