درباره كتاب 'هری پاتر و شاهزاده دورگه (ویراست دوم)':
در این ششمین قسمت از مجموعه داستانهای هری پاتر، هری شانزده ساله است و یکسال تحصیلی دیگر را در مدرسه هاگوارتز سپری میکند. در این داستان، هری و دوستانش که دیگر به اوج نوجوانی رسیدهاند، مثل اغلب نوجوانان در این سن و سال، شلوغ و بینظم و شلخته هستند. معمولا از زیر درس و انجام تکالیف در میروند و گاهی هم بدشان نمیآید سر امتحان تقلب کنند!
همزمان قدرت ولدمورت افزایش پیدا کرده و پخش این شایعه که هری پاتر یگانه کسی است که میتواند این لرد بدکار را شکست دهد باعث شده تا مسئولین مدرسه مواظبت بیشتری از او بکنند و اجازه ندهند که خیلی از جلوی چشمشان دور شود. حتی پروفسور دامبلدور تصمیم میگیرد خود شخصا و بصورت خصوصی درسهایی را به هری بیاموزد و …
در داستان "شاهزاده دورگه" نیز همچون کتاب قبلی، "محفل ققنوس"، تاریکی و سنگینی فضای داستان قابل احساس است. انگار همه مقدمات دارد فراهم میشود تا هری در کتاب آخر با سرنوشت نهاییاش روبرو شود.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"چیزی به نیمهشب نمانده بود و نخستوزیر، تنها در دفتر کارش نشسته بود و یادداشت بلندبالایی را میخواند که واژههایش بدون انعکاس کوچکترین نشانهای از معنایشان به درون ذهنش سرازیر میشدند. منتظر تلفن رییس جمهور کشوری دوردست بود و نمیدانست این مرد بختبرگشته کی تلفن میزند؛ از سوی دیگر میکوشید خاطرهی ناگوار آن هفتهی طولانی، ملالآور و پردردسر را از سرش بیرون کند و در این گیرودار دیگر در ذهنش جایی باقی نمانده بود تا آن را به چیز دیگری اختصاص بدهد. هرچه بیشتر میکوشید بر روی حروف چاپی یادداشت متمرکز شود چهرهی شادمان یکی از مخالفین سیاسیش را به وضوح بیشتری در برابر چشمانش میدید. این شخصیت مخالف خاص، درست در همان روز در خبرها آمده بود تا نه تنها تمامی حوادث وحشتناک هفتهی گذشته را برشمارد (گویی نیازی به یادآوری آنها بود) بلکه بدین منظور که توضیح بدهد علت وقوع تکتک آنها کوتاهی دولت بوده است ..."