ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
افسانههای اقوام ایرانی
نویسنده:
عبدالصالح پاک (گردآوری و بازنویسی)
ناشر:
کتابسرای تندیس
سال نشر:
1391
(چاپ
1
)
قیمت:
11500
تومان
تعداد صفحات:
302
صفحه
شابك:
978-600-182-068-7
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 5 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'افسانههای اقوام ایرانی':
کشور ایران سرزمینی گسترده است که از تنوع قومی و نژادی فراوانی برخوردار است. همین خصوصیت، دلیلیست بر گونهگونی انواع افسانهها.
هر یک از افسانههای این کتاب، بخشی از حیات فرهنگی و جلوهای از سبک تفکر و نگاه اقوام مختلف ایران به مقوله هستی و زندگیست. هرچند زادگاه اصلی افسانهها خیال زاینده نوع بشر است و به نقطهای از جهان تعلق ندارد.
افسانههای این کتاب نشاندهندهی خاستگاهها، آرزوها، شکستها و شادیهای اقوام گوناگون ایران است. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان "یک خواهر و هفت برادر" با این جملات آغاز میشود:
"یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
در زمانهای خیلی قدیم زن و مردی بودند که همدیگر را خیلی دوست داشتند. چرا؟ چون زن هفت پسر برای مرد به دنیا آورده بود و همسایهها برای داشتن این هفت پسر بهشان حسودی میکردند.
یک روز برادرها به مادرشان گفتند: "باید برامون یه خواهر دنیا بیاری! اگه برامون یه خواهر دنیا نیاری، ما از اینجا میریم."
مدتها گذشت؛ مادرشان باردار شد و وقت زایمانش رسید.
پسرها گفتند: "ما میریم شکار؛ اگه بچه دختر بود، یه لنگه کفش به در آویزون کن و اگه پسر بود، تیر و کمون! اگه پسر بود، دیگه برنمیگردیم خونه."
این را گفتند و رفتند.
بالاخره مادر، دختری زیبا که صورتش مثل خورشید میدرخشید دنیا آورد و لنگه کفشی به در خانه آویزان کرد؛ اما همسایهها که با آنها لج بودند، لنگه کفش را با تیر و کمان عوض کردند ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!