ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
به خدای ناشناس
(To a God Unknown)
نویسنده:
جان اشتاینبک
(John Steinbeck)
ترجمه:
علی منیری
ناشر:
در دانش بهمن
سال نشر:
1385
(چاپ
1
)
قیمت:
2400
تومان
تعداد صفحات:
255
صفحه
شابك:
964-96736-7-9
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 15 نفر
امتیاز كتاب:
(2.67 امتیاز با رای 6 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'به خدای ناشناس':
ژوزف واین پدر مریض و بقیه خانوادهاش را در ورمونت ترک میکند تا به غرب آمریکا برود و برای خودش قطعه زمینی بدست آورد. او در کالیفرنیا صاحب زمین میشود و کار بر روی مزرعهی خودش را آغاز میکند. اما بزودی با خبر میشود که پدرش مرده و برادرانش در راه هستند تا به او بپیوندند.
خانواده واین دوباره در غرب آمریکا و در زمینی که ژوزف آن را بدست آورده سعی و تلاش را آغاز میکنند. وضع آنها به سرعت خوب میشود و فعالیتهایشان با موفقیت همراه است. ژوزف این خوشبختی و موفقیت را مرهون توجه روح پدرش به خانوادهشان میداند. او درختی را که خانهاش را در کنار آن ساخته نمایندهی روح پدر میداند و هر روز عصر در کنار درخت با آن حرف میزند و اتفاقات روز را با او در میان میگذارد. اما این رفتار ژوزف بعضی از برادران او را نگران و پریشان میکند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"زمانی که محصولات تازه درو شده در مزرعهی واین در حوالی پیتسفورد در ورمونت پوشانده شده بودند و زمانی که چوبهای زمستانی بریده و اولین رگبارهای برف بر روی زمین نشسته بودند، جوزف واین در یک بعدازظهر برفی بهطرف صندلیای که کنار بخاری دیواری قرار داشت رفت و در مقابل پدرش ایستاد.
آن دو مثل هم بودند. پوست صورت هر دو گویی از مادهای سختتر از پوست بدن ساخته شده بود، مادهای سنگ مانند که به سختی میشد روی آن خش انداخت. ریشهای صورت جوزف نرم و مثل ابریشم بودند، بهطوری که راحت میشد چانه ظریف او را در میان ریشهایش دید. اما ریشهای صورت پیرمرد بلند و سفید بودند و او با انگشتهایش روی آنها میکشید و همه آنها را خیلی آرام صاف و تمیز میکرد ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!