فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"نامههایی که برای خسروپرویز میفرستادند، با نام "پادشاه بزرگ ایران" آغاز میشد؛ اما این نامه با عبارت "محمد رسول الله" آغاز شده بود که برای خسروپرویز آشنا نبود. آن که نامه را آورده بود، همچون پیکهای پادشاهان نبود. او از صحرانشینان عربی بود که خسروپرویز آنان را بندگان خود میشمرد.
آن صحرانشین در نامهاش، خسروپرویز را به پذیرفتن آیینی جدید دعوت کرده و به او هشدار داده بود که اگر آیین جدید را نپذیرد، با او به جنگ برخواهند خواست.
خسروپرویز با خواندن نامه از خشم بر خود لرزید. نامه را پاره کرد و دستور داد تا دبیران فرمانی را به باذان فرمانروای دستنشاندهاش در یمن بنویسند. آن فرمان چنین بود: "آن غلام گستاخ را دست ببندید و به پایتخت بیاورید!"
خسروپرویز توانسته بود در مدتی کوتاه، فلسطین و سوریه و مصر را به تصرف خود درآورد و تا ارمنستان و آسیای صغیر پیش برود. او ایران را تا مرزهای افسانهای دوره هخامنشیان گسترش داده بود ..."