فصل اول داستان با این جملات آغاز میشود:
"شهر کوچک "ورییر" شاید یکی از زیباترین شهرهای منطقه "فرانش کنته" باشد. خانههای سفیدش با بامهای نوکتیز سفالِ سرخ، در دامنه تپهای قرار دارد که کپههایی از درختان بلوط تناور کوچکترین پیچوخمهایش را نمایان میکنند. چند صد پایی پایینتر از برج و بارویش رود "دو" جریان دارد. این بارو، که اسپانیاییها در گذشتهها ساخته بودند، اینک ویرانه است.
"ورییر" از را طرف شمال کوهستان بلندی در بر میگیرد که شاخهای از سلسله جبال "ژورا" ست. با اولین سرماهای مهرماه قلههای شکنشکن "ورا" را برف میپوشاند. رود خروشانی که از کوهستان سرازیر میشود پیش از آن که به "دو" بپیوندد از "ورییر" میگذرد و اره چندین کارخانه چوببری را به حرکت درمیآورد؛ چوببری صنعت بسیار سادهای است که رفاه نسبی اکثر ساکنان شهر را، که بیشتر روستاییاند تا شهری، تامین میکند ..."