بخريد و بخوانيد ...
لالو
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

لالو

نویسنده: یوسف قوجق 
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
سال نشر: 1401 (چاپ 4)
قیمت: 27000 تومان
تعداد صفحات: 101 صفحه
شابك: 978-964-391-632-9
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 22 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'لالو':

لالو یا مراد پسر کوچکی است که نمی‌تواند حرف بزند. او با مادربزرگ خود با نام عجب دایزا زندگی می‌کند، زیرا مادرش هنگام تولد لالو از دنیا رفته و پدرش هم وقتی او کوچک بود زیرچرخ گاری می‌ماند و از بین می‌رود. همه از او گریزان هستند چون پیرزنی از اهالی روستا بنام چچو او را شوم می‌داند و می‌گوید او که سبب از بین رفتن پدر و مادرش شده نحس است.

روزی که عاشیق آیدین بر سر بالین بیماری برای درمان حاضر می‌شود لالو با او و سازش آشنا می‌شود. او عاشیق را تا کلبه‌اش تعقیب می‌کند و هر روز به آنجا می‌رود و به صدای ساز او گوش می‌دهد. او که از کودکی با صداهای طبیعت آرام می‌شده و بخواب می‌رفته و این بار شیفته‌ی صدای ساز می‌شود. او از عاشیق آیدین کمانچه زدن را می‌آموزد و بدون آنکه خود بداند به او نزدیک می‌شود. اما بدجنسی‌های چیچو در حق او ادامه دارد و هربار مردم روستا را به دلیلی بر ضد او می‌شوراند. تا اینکه بالاخره لالو موفق می‌شود در موقعیتی خطیر مردم روستا را از خطری بزرگ نجات دهد و باعث شود که نظر آنها نسبت به او تغییر کند (برگرفته از معرفی کتاب در وب سایت کتابک)

داستان با این جملات آغاز می‌شود:

"کلو چسبیده بود به گوشه‌ی دامن یک کوه و کوه، مثل کوه‌های دیگر نبود که روی قله‌اش برف خوابیده باشد و باد و سرما بریزد به آبادی. پر درخت نبود و بفهمی-نفهمی کل بود و هرچه بود، سنگ‌های بزرگ داشت و تک‌وتوکی هم درخت. بین آبادی و کوه، جنگل کوچکی بود. جنگلی پر از درخت.

آن شب کلو خواب بود، اما کلوی‌ها هنوز بیدار بودند. بیدار بودند که آن صدا را شنیدند. صدای زن بود. از آن سمت آبادی داد زد: "آهای ... اوهوی ... بیایین بیرون."

صدایش توی دل شب نشست و با صدای پارس چند سگ، قاطی شد. صدا، نازک بود و ریز بود. تیز بود. لبه داشت و هوا را یک‌جور خاصی می‌خراشید.

اووهوی ...

اول از همه، بایرام شنید. بیرون از خانه بود. توی حیاط بود. آمده بود لب حوض تا آب بردارد. وقتی صدا را شنید، سراسیمه برگشت داخل خانه و در را پست سرش کیپ کرد. طوری بست که صدایی از بیرون شنیده نشود.

زنش از خواب پریده بود. خواب بود و نبود. نیم‌خیز شد پرسید: "چیزی شده؟" ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!