اميرحسين مجيري: از شگفتزده شدن لذت میبرم. از به هم ریختن پیشفرضهای ذهنیام. از شکست درونی. از این که کسی به من بفهماند آن چه به عنوان زبان میشناختم، به عنوان داستان، به عنوان کتاب، همهی آن چیزی نیست که میشناختم. که هنوز میشود سخن تازهای گفت، ابتکار جدیدی زد. حال و روز همهمان خوب بود، چنین لذتی را به من داد. کتاب با یک داستان سادهی معمولی شروع میشود. "ردا". ساده و قشنگ. منظورم از معمولی در مقایسه با داستانهای دیگر کتاب است. بعد میرسیم به "راهنمای مقدماتی سجاوندی بیماریهای قلبی" که به نظرم بهترین داستان کتاب است. داستان دیوانهواری که از علامتهای سجاوندیِ ساخته شدهی نویسنده حرف میزند و شگفتیاش آخر کار است که از این علامتها استفاده میکند. داستان سوم "دربارهی قلمهایی که در این چاپ استفاده نشدهاند" هم باز یک شگفتی است گرچه کمتر از داستان قبلی. حرف از قلم (فونت)هایی است که هر کدام یک ویژگی خاص دارند. یکی "مدام خودش را روی صفحهی کامپیوتر ریفرش میکند و کلمات جایشان را به متردافهایشان میدهند" و دیگری "طی زمان فرو میپاشد. هر چه کلمهای بیشتر استفاده شود، بیشتر فرو میپاشد و محو میشود". داستانی که نشاندهندهی ذهن فعال و تخیل کم نظیر نویسنده است و باعث میشود به داشتهها و نداشتههای زبان بیشتر فکر کنیم. به این که چه حرفهای بسیاری که میتوان زد و چه حرفهای بسیاری که نمیتوان. "اتاق از پی اتاق" را زیاد دوست نداشتم. کمی عجیب است و کمی دور از ذهن. گرچه هدفش قابل درک است که میخواهد یک روانکاوی را تصویرسازی کند. از آن طرف "حالا دیگر نیستیم، به همین زودی" را دوست داشتم با این که درکش نکردم! زبان خاص و قشنگی داشت. این که راوی مدام از اول شخص جمع به سوم شخص مفرد جابجا میNشد و از آن به اول شخص مفرد، قشنگ بود. زبانش هم نرم و لطیف بود. اصلن به یک داستان آمریکایی نمیخورد! در کل این کتاب، یک ایدهی خوب بود که پخته شده هم بود. یعنی خام نبود و در حد ایده باقی نمانده بود ابتکارهای زبانی و روائی و محتواییاش.