بخريد و بخوانيد ...
گابو و مرسدس؛ یک بدرود
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

گابو و مرسدس؛ یک بدرود

(A Farewell to Gabo and Mercedes: A Son's Memoir of Gabriel García Márquez and Mercedes Barcha)
نویسنده: رودریگو گارسیا (Rodrigo Garcia)
ترجمه: علی‌اکبر عبدالرشیدی
ناشر: نشر نون
سال نشر: 1400 (چاپ 1)
قیمت: 32000 تومان
تعداد صفحات: 112 صفحه
شابك: 978-622-7566-42-0
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 6 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'گابو و مرسدس؛ یک بدرود':

گابریل گارسیا مارکز، داستان‌نویس نامدار کلمبیایی (6 مارس 1927 - 17 آوریل 2014)، در آراکاتاکا زاده شد و سال‌های زیادی از عمرش را در مکزیک گذراند. گابو با خلق شاهکارهایی همچون "صد سال تنهایی" و "عشق سال‌های وبا" بهترین داستان‌نویس تاریخ آمریکای لاتین و از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن بیستم لقب گرفت. مارکز در مجموع 24 کتاب نوشت و در سال 1982 جایزه ادبی نوبل را از آن خود ساخت.

این کتاب روایت زندگی گابریل گارسیا مارکز و همسرش مرسدس بارچا است که بیش از نیم قرن در کنار هم زندگی کردند. ویژگی بی‌نظیر این کتاب آن است که نویسنده‌اش، پسر گابو و مرسدس است. او در کلمبیا زاده و در مکزیک بزرگ شده و تحصیلاتش را در دانشگاه هاروارد به پایان برده است. او نویسنده و کارگردان فیلم‌های مستند است و در این اثر کوتاه و درخشان تصویری لطیف از عشق و از دست دادن ارائه می‌دهد. گابویی که در این کتاب می‌بینیم پیرمردی است درگیر آلزایمر که روزهای آخر زندگی‌اش را می‌گذراند اما همچنان شوخ‌طبع است و شور زندگی دارد؛ همان قدر شبیه به گابو و همان قدر دور از او.

کتاب نگاهی است از نزدیک به زندگی خصوصی و خانوادگی یک غول ادبی؛ یک هدیه به طرفداران مارکز، و یک خداحافظی باشکوه با او. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)

فصل اول کتاب با این جملات آغاز می‌شود:

"وقتی من و برادرم بچه بودیم، بابا از ما قول گرفت که شب کریسمس سال 2000 را با او بگذرانیم. در دوران نوجوانی، بارها این قول را از ما گرفت. اصرارش مرا نگران کرده بود. یک روز، اصرارش را برای خودم این‌گونه تفسیر کردم که بابا می‌خواهد به خودش بقبولاند که در سال 2000 هنوز زنده خواهد بود. اگر زنده می‌ماند در سال 2000 هفتادودوساله بود. من هم قرن بیستم را در چهل سالگی به پایان می‌بردم. در نوجوانی، رسیدن به این سن‌ها بعید نبود. این تاریخ‌ها هم خیلی دور از دسترس به نظر نمی‌رسیدند. وقتی من و برادرم بزرگ شدیم، بابا اصرارش را چندان تکرار نمی‌کرد. اما در آن شب موعود، در خانه بابا در کارتاخنا دِ ایندیاس، شهر محبوبش، جمع شدیم و آغاز قرن جدید را جشن گرفتیم. پدرم با کمی خجالت رو به من کرد و گفت: "یادت هست با هم چه قراری داشتیم؟ من و تو." انگار اصرارهای قبلی دوباره به ذهنش خطور کرده بودند. دوباره دچار نگرانی شدم. گفتم: "بله که یادم هست." حرفمان همان جا تمام شد. دیگر در این‌باره حرفی نزدیم. بعد از آن شب، بابا پانزده سال دیگر هم زندگی کرد ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!