فصل اول داستان با این جملات آغاز میشود:
"از یاداشتهای شخصی دکتر جربال آرگون، انجمن برادری
1- آرتمیس فاول که قبلا به خودش میگفت مغز متفکر نوجوان تبهکار، حالا نوجوان نابغه را به آن ترجیح میدهد. پس ظاهرا عوض شده است. (آفرین به خودم.)
2- در شش ماه گذشته آرتمیس مجبور بود هر هفته در درمانگاه من در شهر هون، در جلسات رواندرمانی شرکت کند تا بر بیماری بسیار حاد عقدهی آتلانتیسش غلبه کند، مرضی که بهخاطر دستدرازی به جادوی جنوپریها به آن مبتلا شده بود. (حقشه، پسرهی خاکی احمق.)
3- یادم باشد صورتحسابم را که رقمش نجومی شده به پلیس زیر زمین بدهم.
4- بهنظر میرسد آرتمیس درمان شده، آن هم در همان زمان تعیین شده. یعنی میشود؟ اصلا همچین چیزی ممکن است؟
5- با آرتمیس در مورد نظریهی نسبی اتم بحث کنم. به جذابتر شدن فصل بسیار جالبی از کتاب مجازیام کمک میکند: "فاول ناکام! علامهی دهر رودست میخورد". (ناشرها عاشق این عنوانها هستند. جیرینگجیرنگ صدای پول میآد.)
6- باز هم برای این باسن کوفتیام مسکن سفارش بدهم.
7- برای آرتمیس گواهی صحت سلامت روانی بنویسم. امروز جلسهی آخر است ..."