ماجراهای کتاب با این جملات آغاز میشوند:
"اولین چیزی که قبل از رفتن به گردش علمی محیطزیستی یا همان آشغالگردی خودمان باید بدانید این است که یک کتاب راهنمای محیطزیستی خیلی به دردتان میخورد (مثل همین کتابی که از کاغذهای محیطزیستی درست شده).
شتابی بغلدستیام - که اگر توی کار بقیه فضولی نکند آنفولانزای خوکی میگیرد - وقتی دید دارم این کتاب را مینویسم گفت کتاب راهنما چیز بهدردنخوری است. اما به نظر من که واقعا چیز بهدردبخوری است. (مثلا همین بابای من اگر قبل از امتحانِ ماکروفر جدیدمان کتاب راهنمایش را خوانده بود میفهمید که قبل از روشن کردنش حتما باید یک چیزی تویش بگذارد وگرنه میسوزد.)
البته اگر از من بپرسید کلا نباید بچهها را به آشغالگردی ببرند چون آشغال چیز خیلیخیلی اَه و کثیفی است. باید بچهها را به سرزمین عجایب، پینتبال، گِیمنت و از اینجور جاها ببرند. این چیزهاست که به درد بچهها میخورد. ولی معلم ما، خانم بالا، فکر میکند مهمترین چیز توی دنیا محیطزیست است چون وضع دنیا خیلی خراب است و دیگر چیزی نمانده که همه از بیآبی بمیریم و توی آشغال غرق شویم ..."