داستان با این جملات آغاز میشود:
" "I can control the flow of paint; there is no accident."
مینا و پریسا داشتند به داییسامان کمک میکردند اتاقش را مرتب کند، که چشمشان به این جمله افتاد.
به زبان انگلیسی نوشته شده بود، روی کاغذی کهنه و قدیمی که بسیار زیبا قابش کرده بودند. مینا که کلاس انگلیسیاش دو ترم جلوتر از پریسا بود، جمله را خواند. اما معنای دو کلمهی flow و accident را نمیدانست. پریسا به حروف انگلیسی که روی کاغذ شره کرده بود، اشاره کرد و گفت: "معلومه اوضاع خودنویسش خیلی بد بوده. مرکبش حسابی تو هم پیچیده."
داییسامان به قاب توی دست دخترها نگاه کرد و گفت: "با خودنویس نوشته نشده. فقط رنگ سیاهه که با خلال دندون روی کاغذ ریخته شده."
مینا گفت: "رنگ روغن!"
دایی گفت: "بله. البته از نوع ارزونش. شبیه همینها که باهاش درودیوار رو رنگ میکنن."
پریسا گفت: "اما چقدر سخته همینجوری با ریختن رنگ یک جمله رو روی کاغذ بنویسی. معنیش چیه؟"
دایی نگاهی به نوشته کرد و بهدقت خواندش. گفت: "نوشته من میتوانم جریان رنگ را کنترل کنم، این تصادفی نیست." …"