داستان با این جملات آغاز میشود (به دلیل کمبود امکانات از نمایش تصاویر و نقاشیهای داخل متن معذوریم!):
"امروز خیلی خوشحالم که کلی هم دلیل دارد ...
1- استفادههای عالی دیگری هم برای عینکآفتابی دلیا پیدا کردهام (که خودش ازشان هیچ خبر ندارد).
خارندهی زیربغل، پایه جورابهای بوگندو، مترسک، خارندهی پا.
2- تا نانهای صبحانهام از توی تستر بپرند بیرون دوبار دور باغچه دویدم.
یک رکورد جهانی است برای تام گیتس
3- نقاشیهایم روی نانهای تست محشر بودند! به خصوص آن یکی که قیافهی دلیا را کشیدهام ..."