شناسنامه محصول
هیچ دوستی به جز کوهستان
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

هیچ دوستی به جز کوهستان

(No Friend But the Mountains: Writing from Manus Prison)
نویسنده: بهروز بوچانی (Behrouz Boochani)
ناشر: چشمه
سال نشر: 1399 (چاپ 12)
قیمت: 43000 تومان
تعداد صفحات: 248 صفحه
شابك: 978-622-01-0139-0
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 14 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (4 امتیاز با رای 1 نفر)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'هیچ دوستی به جز کوهستان':

بهروز بوچانی، نویسنده و مستندساز و روزنامه‌نویس ایرانی، خاطره‌ی دوزخ را با خود دارد. او که پیش از ترک ایران در حوزه‌ی محیط‌زیست و مسائل کردها مشغول به فعالیت و نوشتن بود، ناچار شد تا ایران را به مقصد استرالیا ترک کند و این آغاز راهی بود که از او نویسنده‌ای رنج‌دیده ساخت. بوچانی بعد غرق‌شدن قایق مهاجران غیرقانونی از مرگ گریخت، اما در اقدام بعدیش به دست گارد نیروی دریایی استرالیا دستگیر شد و همراه مهاجران دیگر به جزیره‌ی مانوس فرستاده شد. او در این ناکجاآباد، که حق خروج از آن را نداشت و شبیه یک تبعیدگاه مخوف بود، نوشتن کتاب حاضر را پنهانی آغاز کرد. او خاطرات تجربه‌هایش را در قالب رمان به زبان فارسی می‌نوشت و از طریق پیام‌رسانِ واتس‌اپ برای مونس منصوبی می‌فرستاد، و کتاب در نهایت به همت ایشان و با ترجمه‌ی امید توفیقیان برای اولین‌بار به زبان انگلیسی منتشر شد. این‌گونه بود که ناگهان جهان از طریق ادبیات و کلمات فهمید چه بر بوچانی و دیگران رفته. کتاب برنده‌ی جایزه‌ی بسیار معتبرِ "ویکتوریا" شد اما دولت استرالیا اجازه نداد نویسنده‌اش برای دریافت جایزه از جزیره خارج شود. فشار رسانه‌ها و ستایش نشریات معتبری چون نیویورک‌تایمز، گاردین، واشنگتن‌پست و ... نیز کتاب تکان‌دهنده‌اش را بیش از پیش مطرح ساخت و عملا کاری کرد که او بالاخره در اواخر نوامبر 2019 از دوزخ مانوس آزاد شود و به نیوزلند برود. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز می‌شود:
"مهتاب بود؛ در مسیری ناشناخته؛ آسمان رنگ دلهره‌ی بزرگی به خود گرفته بود. دو کامیون جاده‌ی جنگلی پر پیچ‌وخم و پرسنگلاخی را با سرنشینانی مضطرب و هراسان و نعره‌های اگزوزهایی ترسناک و سرعتی غیرعادی می‌پیمودند. دورتادورِ ماشین‌ها را چادرهایی مشکی بسته بودند و تنها می‌توانستیم ستاره‌های درخشان آسمان را ببینیم. زن‌ها و مردها کنار هم نشسته بودند و بچه‌ها روی پاهای آن‌ها ... گاهی یکی از سرنشینان کفلش را روی کفه‌ی چوبی کامیون تکان می‌داد تا در ماهیچه‌های خسته‌اش خونی تازه جریان یابد و باسن کوفته‌اش برای ادامه‌ی مسیر جانی بگیرد. شش ساعت بود که همان‌طور بی‌حرکت پشتم را به دیواره‌ی چوبی کامیون تکیه داده بودم و غُرغُرهای پسر بی‌دندان در گوشم می‌پیچید که با آن دهان پوکش به سرتاپای قاچاقچی‌ها ناسزا می‌گفت. سه ماهِ آزگار دربه‌دری و گرسنگی در اندونزی کلافه‌مان کرده بود، تا این‌که قرار بود بالاخره، از طریق این جاده‌ی جنگلی، پای‌مان به اقیانوس برسد ..."

نظر كسانی كه كتاب را خوانده‌اند:

 مژگان حسيني:  کتابی است خواندنی و بسیار اثرگذار. قلم قوی آقای بوچانی تصاویر روشن و دقیقی را از فضای فیزیکی و احساس درونی یک تجربه تلخ و واقعی به خواننده می‌دهد. کاستیهایی در ارتباط‌دهی احساسات راوی و زندگی گذشته وی می‌بینم که امیدوار بودم از این طریق انسجام محکمتری در روایت به دست بدهد.