ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
ایستگاه 11
(Station Eleven)
نویسنده:
امیلی سنت جان مندل
(Emily St. John Mandel)
ترجمه:
پگاه صمدزاده
ناشر:
نیماژ
سال نشر:
1398
(چاپ
1
)
قیمت:
59000
تومان
تعداد صفحات:
383
صفحه
شابك:
978-600-367-497-4
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 2 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'ایستگاه 11':
20 سال پیش نوعی از آنفلونزای کشنده در جهان شیوع پیدا کرده و در عرض چند هفته تمدن انسانی را درهمپیچیده است.
کریستن به همراه گروه کوچکی از بازیگران و نوازندگان موسیقی به شهرکهای کوچکی که بازمندگان آن شیوع مرگبار را در خود جای دادهاند میرود و برای آنها نمایش اجرا میکند. آنها امیدوارند فعالیتشان باعث شود تا کورسویی از هنر و فرهنگ در میان انسانها باقی بماند و این جنبهی انسانی زندگی مردم فراموش نشود.
اما وقتی آنها به شهرک سنتدبورا میرسند، برخوردشان با مردی که خود را "پیامبر" مینامد، موجودیت گروه و زندگی خود آنها را تحت تاثیر قرار میدهد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پادشاه تلوتلوخوران در میان نوری آبی ایستاد. این پردهی چهارم از نمایش شاهلیر در شبی زمستانی در تئاتر الگین تورنتو بود. سرشب هنگام ورود تماشاگرها، سه دختربچه در نقش کودکی دخترهای لیر، روی صحنه بازی کرده بودند و حالا در صحنهی دیوانگی، به شکل توهم بازگشتهاند. آنها به شکل سایههایی درمیرفتند و شاه تلوتلوخوران به دنبال آنها بود. او آرتور لیندر پنجاهویکساله است و تاج گلی بر موهایش دارد.
بازیگر نقش گلاوستر پرسید: "مرا میشناسی؟" آرتور که حواسش پرتِ کودکیِ کوردلیا شده بود، گفت: "چشمهایت را نسبتا خوب به یاد میآورم." ناگهان تغییری در حالت صورت آرتور ایجاد شد، سکندری خورد، سعی کرد ستونی را بگیرد اما اشتباهی محکم به آن برخورد کرد.
آرتور گفت: "در پایینتنهشان قنطورس هستند." هم دیالوگش را اشتباه گفت و هم خسخس میکرد. صدایش بهسختی شنیده میشد. دستش را مثل پرندهای بالشکسته روی سینهاش گذاشت. بازیگر نقش ادگار با دقت به او نگاه میکرد. در این لحظه هنوز ممکن بود که آرتور بازی را ادامه دهد، اما از اولین ردیف بخش تماشاگران، مردی که تکنسین فوریتهای پزشکی بود، از جایش بلند شد ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!