درباره كتاب 'مگره و یکصد چوبه دار':
کارآگاه مگره بخاطر یک مشغله کاری در بروکسل است که متوجه مردی ژولیده میشود که مشغول شمارش مقدار زیادی اسکناس است. حجم پولها آنقدر زیاد است که شک مگره را برمیانگیزد و تصمیم میگیرد تا مرد ژولیده را تعقیب کند. آنها هر دو سوار قطاری میشوند که از طریق هلند به آلمان میرود. مگره در یکی از ایستگاههای بین راه چمدان مندرس مرد ژولیده را با چمدان مشابهی عوض میکند. اما چندی بعد وقتی قطار به برمن میرسد و هر دو مرد از قطار پیاده میشوند و در هتلی دربوداغان اتاق میگیرند، مرد ژولیده با فهمیدن اینکه چمدانش عوض شده، دست به خودکشی میزند و به زندگی خودش پایان میدهد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"کسی متوجه نبود که چه اتفاقی دارد میافتد. هیچکس به فکرش هم نمیرسید که نمایشی در حال اجراست، آن هم در آن سالنِ انتظار ایستگاه کوچک قطار، جایی که فقط شش مسافر دلمرده انتظار میکشیدند، در میان بوی قهوه و آبجو و لیموناد.
پنجِ بعدازظهر بود و داشت شب میشد. چراغها روشن شده بود و از پشت شیشههای پنجره میشد دید که مسئولان گمرک و کارکنان راهآهن آلمان و هلند، در گرگومیش سکوی ایستگاه، هنوز دارند بالا و پایین میروند.
ایستگاه نویسخانس که در منتهیالیه شمال هلند، در مرز آلمان قرار دارد با هیچ حسابی، ایستگاه مهمی بهشمار نمیرود. نویسخانس حتی از دهکدههای معمول هلند هم کوچکتر است. هیچ قطار مهمی از این ایستگاه رد نمیشود. تنها قطارهایی که صبح و غروب از آن رد میشوند، کارگرانی آلمانی را جابهجا میکنند که به طمع دستمزدهای بالا به کارگاهها و کارخانههای کوچک واقع در مناطق مرزی هلند میروند ..."