درباره كتاب 'صد و یک راه برای ذله کردن پدر و مادرها':
استیون میخواهد اختراعش را به نشست تابستانی انجمن مخترعان ببرد، اما پدر و مادرش با این کار موافقت نمیکنند. بنابراین او شروع به نوشتن کتابى با عنوان "صد و یک راه برای ذله کردن پدر و مادرها" مىکند و آن را در مدرسه به همکلاسیهایش میفروشد تا پول لازم برای سفر به شهر برگزاری نشست انجمن مخترعان را فراهم کند. او براى پر فروش شدن کتاباش مطالب آن را به طور عملى روى پدر و مادرش آزمایش مىکند ...
داستان با این جملات شروع میشود:
"- ایناهاش!
به همکلاسیهایم - بچههای کلاس پنجمی - گفتم:
عقب بایستید!
اما در عوض همه هجوم آوردند جلو و به آخرین اختراعم زل زدند که مثل یک وزغ بدقواره مکعبی چمباتمه زده بود، روی میز. به جای صورت، یک ساعت داشت و چند تا سیم در هم و بر هم مثل دم از پشتش بیرون زده بود.
گلدی لاکس گفت: تیک تیک میکنه.
بعد ذوقزده پرسید: قراره منفجر بشه؟
- نه منفجر نمیشه.
هیکاپ دناردو گفت: امیدوارم که نشه، چون گوشهای من خیلی حساسه ..."