درباره كتاب 'نام کوچک من بلقیس':
کتاب یادداشتهای پراکندهای است درباره کودکی نویسنده تا به امروزش.
همه آنچه بلقیس سلیمانی، یا به تعبیر اهالی روستا "بلقیسو"، از عطر برنج و روغن حیوانی مطبخ مادرش در خاطر دارد تا فعالیتهای انقلابیاش، از دور هم نشستنها و شاهنامهخوانیهای اهالی روستا در زمستانهای پربرف تا کلاس "فلسفه پیش از سقراط" دانشگاه تهران، از اولین رمانش که معدومش کرد تا آخریش آثار پرفروشش، از قهرمانهای کودکیاش تا الگوی جوانیاش، همه و همه، دستمایههای نگارش این کتاباند؛ کتابی که نویسنده را به قلم خودش و با زبانی داستانی و شیوا روایت میکند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"نامم را در سال 1346 گذاشتند بلقیس. چهار سال بعد از تولدم صاحب شناسنامه شدم. آنطور که بزرگترها گفتهاند و میگویند، آن چهار سال بدون سجل و هویت مرا "بلقیسو" صدا میکردند و، تا همین حالا هم که در سراشیب عمر قرار دارم، هنوز هم برخی اهالی روستا و قوم و خویشهایم همان "بلقیسو" صدایم میکنند. حکایت آن چهار سال بیهویتی را در داستانکی در مجموعه پسری که مرا دوست داشت آوردهام. همه آنهایی که همسن و سال مناند و بزرگشده روستا میدانند در آن سالها مامور اغلب دود و دمی ثبتاحوال هر چند سال یک بار به روستا میآمد و بچههایی را که از آبله، سرخک، سیاهسرفه و دیگر امراض جان به در برده بودند وارد سیاهه جمعیت ایران میکرد. معلوم است که تاریخ تولدها دقیق نبود و نامها گاه اللهبختکی یا به توصیه کدخدا انتخاب میشد ..."