فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"بعضی از دوستان و عزیزانم در ایران بدشان نمیآید بدانند که من در چه حال و روزی هستم و چه حرفهایی دربارهی آلمان و شهر زیبای مونیج و باقی قضایا دارم. من خیلی حوصلهی سفرنامهنویسی ندارم اما فکر کردم شاید بد نباشد به جای تکرار توصیفها و تعریفها برای این عزیز و آن عزیز، خودم را راحت کنم و حرفهایم را به کمک لپتاپی که قرض کرده و به اینجا آوردهام، تایپ کنم.
ماجرا به اینجا برمیگردد که بزرگترین کتابخانهی بینالمللی ویژهی کودکان و نوجوانان در دنیا کتابخانهی شهر مونیخ آلمان است. این کتابخانهی بزرگ چیزی بیشتر از یک کتابخانه است و در واقع مرکزی برای فعالیتهای فرهنگی به حساب میآید؛ مثلا یکی از کارهایش این است که هر سال با کمک وزارت امور خارجهی آلمان به محققان و پژوهشگرانی که دست در کار کتاب و ادبیات کودک دارند بورس اعطا میکند. تقریبا هر سال به یکی از دستاندرکاران ایران بورس دادهاند. من هم برای کاملتر شدن تحقیقاتی که برای ارائهی تز دکترای خودم در موضوع "زیباشناسی ادبیات کودک" در دانشگاه تربیت مدرس تهران دارم فرم تقاضانامه را پر کردم و طرحم را فرستادم و موافقت شد و بعد هم بار سفر و پرواز و حالا مونیخ ..."