فائزه محمدپور: ببخشید، به چه دلیل میگید شخصیتپردازی قوی نبود؟
هانيه سالاري: ابتدای برای کسایی که دوس دارن زود از ماجرا سردر بیارن ممکنه یک کم حوصله سر بر باشه ولی از نیمه ای کتاب به هیجان داستان افزوده میشه و در انتها اونجوری تموم میشه که اصلا انتظارشو نداشتی ... البته اونقدرها هیجانی نیست ولی غیرمنتظره است.
الهه اميني: ترجمهی بسیار روان و زیبایی داره. دو سوم ابتدایی کتاب یه ذره ساکن و خسته کنندهس ولی بازم طوری نوشته شده که نمیتونی بیخیال خوندن شی. ولی یک سوم آخرش واقعا جذاب میشه و دیگه تا تموم نشه نمیتونی زمین بزاریش. ولی اونقدرا هم معمایی و مهیج نیست.
مرجان زماني نجفآبادي: خب من از کتابی که جزو پرفروشها بود خیلی بیشتر انتظار داشتم. خواندن تصورات یک ذهن الکلی برای من لذتبخش نبود. شخصیتپردازی قوی نبود و پایان داستان هم دور از انتظار نبود. در کل انگار همه شخصیتها و وقایع رو از پشت چشمان نیمهباز و کمی تار مشاهده میکردم. حتی بخشهای مربوط به آنا و مگان هم تیرگی خودش رو داشت. نمیدانم شاید این القای گیجی هنر نویسنده بود. ولی کتابی نیست که توصیه به خواندنش کنم.
فاطمه عارفنژاد: رمانی جنایی و هیجانی!! تریلری روانشناختانه!! پرفروشترین رمان ... !! اما دست نگه دارید! یه نفر باید داد بزنه پادشاه لخته ... من معتقدم باید پشت جلد در معرفی داستان مینوشتند: خیانت و دیگر هیچ! کلافهام از دست این کتاب. واقعا چرا تو غرب پرفروش بوده؟ شاید خواندن چنین داستانی درباره خیانت برای افراد اون جوامع احساس خوبی دارد چون زندگی بی در و پیکر تک تک شخصیتهای کتاب انعکاسی از حقیقت اطراف خودشونه. خیله خب! مخاطب تا اینجا دو واحد آشنایی با وضع اسفبار زنان در غرب و بیبند و باریهای جنسی پاس کرده، اما بعدش چی؟ واقعا هیچ چیز جالبی وجود نداره و تقریبا سه چهارم کتاب با روندی کسالتبار و بیرمق میگذره و آخراش هم اگر اندکی تعلیق داره از پیشپاافتادهترین انواعشه. متاسفم برای خودم که ساعات ارزشمندی از تعطیلات نوروزیام را گذاشتم پای چنین کتاب بیمحتوایی و هی خواندم و خواندم بلکه سر در بیارم چه چیزی باعث موفقیت این نویسنده شده؟ یک شخصیت اصلی الکلی که مست میکنه و در تمام طول داستان ناخوشاینده؟ موقع مطالعه مدام فکر میکردم جی. کی. رولینگ چه حالی داشته که هری پاتر فوقالعادهاش از این رمان عقب افتاده؟ به یه چیز دیگه هم فکر کردم: کاش میشد امتیاز منفی داد!
زهرا قهري: هیچ نکته مثبتی نداشت که دست کم یه ستاره بگیره ... هیچی! ناامیدکننده بود. نه داستانی داشت و نه تعلیقی
الهه طاهري: "زنها علیه زنها" انگار حرف اصلی پائولا هاوکینز در "دختری در قطار" این است! این کتاب بیشتر از آنکه یک تریلر یا داستان روانشناختی یا هر چیز دیگری باشد که اسمش را میگذارند، درباره این است که زنها چقدر از هم متنفرند و چقدر برای نابودی زندگی یکدیگر تلاش میکنند. و با اینکه از خودشان هم متنفرند و تنها چیزی که برایش اهمیت قائلند خودخواهیشان است. بعضی وقت ها به نظر میآمد نویسنده تلاش میکند در نکوهش بعضی رفتارهای بد که در جامعهاش فراگیر شده بنویسد (خیانت یا اعتیاد به الکل) ولی بدون حضور یک آدم خوب یا حداقل یک شخصیت نرمال هدفش اصلا دیده نمیشد. تمام شخصیتهای داستان به طرز اغراقآمیزی غرق در فسادند طوری که هر کدام به تنهایی میتوانند شخصیت منفی یک داستان دیگر بشوند اما جمع شدنشان در یک داستان قابل باور نیست. 60 صفحه اول داستان شدیدا خستهکننده است و بعد از آن کمی ریتم داستان قابل قبول میشود و تنها در یک سوم پایانی نویسنده با رو کردن ورقهایش کمی هیجان به داستان میدهد. تقریبا در همان اوایل مشخص شدن خط داستانی، دست نویسنده برایم رو شد. همین که پیچیدگی داستان نویسنده جنایی برای خواننده رو شود به اندازه کافی بد هست. حالا اگر این خواننده مثل من در سبک جنایی ناشی باشد بدتر هم میشود. تنها دلیلی که تا پایان ادامه دادم انتظار برای یک سوپرایز بود و اینکه تصمیم گرفتم کتابی را نیمهکاره رها نکنم. در نهایت چیزی که بیشتر از همه منزجرم کرد نگاه تحقیرآمیز یک نویسنده زن به همجنسانش بود. زنهای این داستان الکلی (ریچل)، بیبند و بار (مگان)، احمق (آنا)، وسواسی (مادر اسکات)، عقدهای (گروهبان ریلی) یا به طرز مسخرهای مهربان (کتی) هستند. واقعا برایم سوال است پائولا هاوکینز تا به حال یک زن نرمال دیده است؟ دوست ندارم به عنوان مخاطب غیرمتخصص نظرات تند و تیز راجع به کتابها بدهم اما طعم تلخ آزاردهنده "دختری در قطار" بیشتر از آن بود که قابل تحمل باشد.