ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
هری پاتر و یادگاران مرگ- دوجلدی
(Harry Potter and the Deathly Hallows)
نویسنده:
جی.کی. رولینگ
(J.K. Rowling)
ترجمه:
ویدا اسلامیه
ناشر:
کتابسرای تندیس
سال نشر:
1398
(چاپ
21
)
قیمت:
107000
تومان
تعداد صفحات:
862
صفحه
شابك:
978-964-8944-38-9
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 4 نفر
امتیاز كتاب:
(5 امتیاز با رای 5 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب:
ماجراهای هری پاتر با این داستان، کتاب هفتم از مجموعه، پایان مییابد (حداقل فعلا!). ترجمهی فارسی این کتاب در دو جلد منتشر شده.
در ماههای قبل از انتشار "یادگاران مرگ"، همهی طرفداران هری جوان از خود میپرسیدند که خانم رولینگ چه سرنوشتی را برای او و دوستانش در این آخرین کتاب رقم خواهد زد (حتی شایعه شده بود که شاید هری پاتر در پایان کتاب آخر بمیرد!) خب، حالا کتاب آخر هم منتشر شده و علاقمندان هری پاتر میتوانند خود این داستان 800 صفحهای را بخوانند و ببینند سرانجام کار به کجا میانجامد!
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در خیابان تاریک و روشن از نور مهتاب، دو مرد در فاصلهی چند متری یکدیگر، ناگهان پدیدار شدند. لحظهای کاملا بیحرکت مانده، با چوبدستیهایشان سینهی هم را نشانه گرفتند. سپس همین که یکدیگر را شناختند، چوبدستیها را زیر شنلهایشان پنهان کرده، فرز و چابک، در یک جهت به راه افتادند.
مرد بلند قامتتر پرسید:
- چه خبر؟
سیوروس اسنیپ جواب داد:
- بهترین خبرها.
حاشیهی سمت چپ خیابان را بوتههای تمشک وحشی فراکرفته بود و در سمت راست آن پرچین بلند و آراستهای امتداد داشت. پایین شنلهای بلند دو مرد، هنگام قدم برداشتن، دور قوزک پایشان میپیچید.
یکسلی، که با قرار گرفتن شاخههای گستردهی درختان بالای سرشان در برابر نور مهتاب، چهرهی کند ذهنش لحظهای پدیدار و لحظهای ناپدید میشد گفت:
- فکر کردم شاید دیر برسم. یه ذره مشکلتر از اولی بود که انتظارشو داشتم اما امیدوارم راضی باشه. انگار خیلی مطمئنی که استقبال خوبی ازت میشه؟
اسنیپ با تکان سرش حرف او را تایی کرد ولی توضیحی نداد. به سمت راستشان پیچیدند و به راه ماشینرویی قدم گذاشتند که از خیابان دور میشد. پرچین بلند، به موازات آنها پیچ میخورد و تا فاصلهای دور دست، فراسوی دروازهی آهنی باشکوهی امتداد مییافت که راه دو مرد را سد کرده بود. هیچیک از آن دو متوقف نشدند و بیسر و صدا دست چپشان را به نشانهی احترام بالا بردند و یکراست از دروازه چنان عبور کردند که گویی آن فلز تیره، دود بود ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!