ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
شناسنامه محصول
افسانه کچل کفترباز
نویسنده:
لیسا جمیله برجسته
ناشر:
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
سال نشر:
1392
(چاپ
2
)
قیمت:
1800
تومان
تعداد صفحات:
20
صفحه
شابك:
978-964-391-178-2
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 25 نفر
امتیاز كتاب:
(5 امتیاز با رای 2 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب:
حاکم شهر سالهاست که بخاطر از دست دادن همسرش عزادار است و فرمان داده که هیچکس هم حق ندارد که شادی کند. در اطراف قصر حاکم پسر کچلی به همراه مادرش در کلبهای زندگی میکند. مادر فرش میبافد و پسر هم خودش را با نی زدن و پرواز دادن کبوترهایش سرگرم میکند. هر روز غروب کچل کفترهایش را پرواز میدهد و برای آنها نی میزند و کفترها با آواز نی او در هوا میچرخند و بالا و پایین میروند. همه مردم آن دور و بر، حتی دختر حاکم، عصرها کنار پنجره مینشینند و پرواز کفترهای کچل را در آسمان نگاه میکنند و به صدای نی او گوش میدهند. حاکم هم از این موضوع خبر ندارد چون هر روز پیش از غروب آفتاب به زیرزمین قصر میرود و تا صبح آنجا میماند و برای همسرش از دست رفتهاش عزاداری میکند.
اما یکروز عصر حاکم به زیرزمین نرفت و صدای نی کچل به گوشش رسید. او فورا سربازهایش را صدا کرد و دستور داد تا صدای نی کچل را خاموش کنند و تمام کبوترهای او را بکشند …
(گروه سنی مخاطب این کتاب در شناسنامه آن "الف و ب" درج شده)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"یکی بود، یکی نبودند.
حاکمی بود. از مال دنیا هیچی کم نداشت. قصرهایی داشت. اسبهایی داشت. دختری داشت و ثروتی بیحساب؛ اما غصهدار بود. غم به دل داشت. چرا؟ چون سالها پیش همسرش از دنیا رفته بود.
با رفتن او، دنیا برای حاکم تیره و تار شده بود. حاکم غصهدار شده بود. به هیچکس هم اجازه شادی نمیداد. فرصت بازی نمیداد. همه ساکت، همه غمگین، همه تنها بودند.
دور و بر قصر حاکم هیچی نبود. نه گلی، نه سبزهای، نه درختی، نه بوتهای؛ فقط کلبه کوچکی بود. دیوارش سفید، سقفش گلی. توی این کلبه پسرکی با مادرش زندگی میکرد ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!