در نیمهی دههی شصت شمسی در ژرفنای یکی از درههای زاگرس مرکزی، جایی میان کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری، گروه کوچکی از مردمی منزوی و دورافتاده پیدا شدند که همچنان به سبک دورهی پارینهسنگی زندگی میکردند. داستان این موضوع را دستمایه قرار داده و به شرح قصهی زن و مرد شهری جوانی میپردازد که ماجراجویانه با خودروی مجهزشان قصد داشتهاند وارد محل زندگی آن مردمان دورافتاده شوند، اما ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"مردی که با یک اتوکاروان مدلبالا توی کوهستان راهاش را گم کرده و ناگهان متوجه شده که میان مردمانی از دوران پارینهسنگی گیر افتاده است. چنین ماجرایی برای اینکه باور بشود احتیاج به قدری جزئیات دارد. مثلا اینکه در این گیرودار معشوقهی مرد، زنی با سه پروندهی قتل ، و البته زیباتر از آن دلبرکان منتظر در یاکوتسک و آند، بیرون رفته است برای جستوجوی دو همراه گمشدهی دیگرشان، و مرد نگران است که مبادا زن در این تاریکی و توفان راه را گم کند یا پرت شود به درهای که انگار ژرفترین پرتگاه جهان است. جزئیات بیشتر اینکه ماشین یک اتوکاروان دودیفرانسیل است با موتور ششهزار سیسی و میتواند از شیبهای خیلی تند بالا برود و داخل آن هم مثل یک خانه راحت است. دستشویی، تختخواب دونفره، تلویزیون، سیستم موبایل ماهوارهای و آشپزخانهی کامل دارد و از همه مهمتر اینکه سهگانهسوز است ..."