اولین جستار کتاب با عنوان "شدت پریشانیات چقدر است؟" با این جملات آغاز میشود:
"دستم شکست. شکستگی دورتادور ساعدم حلقه زد، درست مثل النگوی طلای حکاکیشده. البته دستم از آرنج جدا نشد و استخوانهام بیرون نزدند. ورم دستم هم تقریبا متقارن بود. نقش زمین شده بودم، استخوان ساعدم محکم به کف باشگاه خورده بود و اینجوری شد که یکهو دیدم از اورژانس سردرآوردهام، با ساعدی که دورش کیسههای یخ و حوله پیچیده بودند.
مراحل لازم طی شد: برگههای بیمه، وزنریال قد، فشار خون، ضربان قلب، دمای بدن. پرستار همه را تایپ کرد و بعد پرسید "شدت دردت چقدره؟"، لب پایینم را گزیدم، دستم را مثل چوب خشک گرفته بودم، حواسم هم بود رهایش نکنم. پرستار راهنماییام کرد که "ده یعنی دردی که تحملش را نداری." ..."