بخريد و بخوانيد ...
زنبوردار حلب
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

زنبوردار حلب

(The Beekeeper of Aleppo)
نویسنده: کریستی لفتری (Christy Lefteri)
ترجمه: آرزو مقدس
ناشر: نشر خوب
سال نشر: 1400 (چاپ 1)
قیمت: 49000 تومان
تعداد صفحات: 305 صفحه
شابك: 978-622-754-321-6
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 13 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'زنبوردار حلب':

نوری زنبوردار و همسرش افرا، نقاش است. هر روز صبح نوری پیش از اذان بیدار می‌شود و با ماشین به کندوخانه‌اش در حومه شهر می‌رود. آخر هفته‌ها افرا نقاشی‌های فریبنده‌اش از طبیعت را در بازار روباز شهر به فروش می‌رساند. نوری و افرا زندگی ساده‌، و خانواده و دوستان زیادی دارند و در تپه‌زارهای زیبای شهر حلب در سوریه زندگی می‌کنند؛ اما ناگهان اتفاقی غیرمترقبه می‌افتد.

وقتی تمام آنچه عزیز می‌پندارند در جنگ از دست می‌دهند، نوری متوجه می‌شود هیچ راهی جز ترک خانه نمانده است. اما فرار از سوریه کار آسانی نیست: افرا بینایی‌اش را از دست داده و نوری می‌بایست هم همسرش را تسکین بدهد و هم در این سفر خطرناک هدایتش کند؛ سفری از دل ترکیه و یونان به مقصد آینده‌ای نامشخص در بریتانیا.

نوری و افرا حین سفر در این دنیای درهم‌شکسته تلاش می‌کنند با غم تمام چیزهایی که از دست داده‌اند کنار بیایند و همچنین در برابر خطراتی که حتی شجاع‌ترین آدم‌ها را می‌ترساند، خودشان را نبازند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)

داستان با این جملات آغاز می‌شود:

"از چشم‌های زنم می‌ترسم. نه او بیرون را می‌بیند و نه کسی از چشمان او داخل را. ببیند، مثل سنگ هستند، سنگ‌های خاکستری، سنگ‌های دریا. نگاهش کنید. نگاه کنید که چطور لباسِ خوابش روی زمین افتاده و خودش لبه تخت نشسته است و تیله شیشه‌ای محمد را میان انگشتانش بازی می‌دهد و منتظر من است که لباسش را تنش کنم. خیلی آهسته پیراهن و شلوارم را می‌پوشم، چون دیگر از لباس پوشاندن به او خسته شده‌ام. چین‌های شکمش را ببینید که رنگ عسل صحراست و در قسمت‌های چین‌خورده تیره‌تر شده، خط‌های نازک و ظریف نقره‌ای روی سینه‌هایش را ببینید، زخم‌های کوچک نوک انگشتانش را ببینید، همان انگشتانی که شکاف‌ها و برآمدگی‌های کوچکش زمانی به رنگ‌های آبی یا زرد یا قرمز آغشته بود. خنده‌اش زمانی مثل طلای ناب بود و انگار می‌شد صدای آن را هم شنید و هم به چشم دید. ببینیدش، چون فکر کنم کم‌کم از بین می‌رود ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!