داستان با این جملات آغاز میشود:
"داشتم به ابروهایم مداد میکشیدم که آژیر خطر هوای آلوده نفیرکشان فضای خالی ذهنم را پر کرد. از اولین روز تعطیلات تابستان هر روز این اتفاق میافتاد؛ بنابراین هیچ غافلگیر نشدم. صدای ضبطشدهی زنی از بلندگو پخش شد: "لطفا توجه فرمایید! هماکنون دولت اعلام کرد آلودگی هوا بیش از حد مجاز است." و آژیر همچنان مانند نالهی دایناسوری پیر زوزه کشید.
بیشتر وقتها صبحها چنین اخطارهایی داده میشد، معمولا درست وقتی آماده میشدم بروم کلاس تقویتی کنکور. این اخطارها باعث میشئ هیچکس کاری را شروع نکند. همه در آستانهی خروج از خانه با شنیدن این صدا به خودشان میگفتند، وای! نه! بازم؟! خیلی دلم میخواست بدانم این بلندگوها کجا پنهان شدهاند؟ به نظرم، قضیه بهمراتب ترسناکتر و عجیبتر از چیزهایی مثل دود و آلودگی هوا بود ..."