فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"مانند بسیاری از ساختارهای فرهنگی که از ازل در ذهن نقش بستهاند، نقطه آغاز مشخصی را نیز نمیشود برای سیسو قایل شد. اما چطور میتوان از بین این کلاف، آن نخ مورد نظر را بیرون کشید؟ باید از کجا شروع کرد؟ سیسو سالها همچون رازی شیرین در دل نگه داشته شده؛ آنقدر که رمزگشاییاش مستلزم بررسی موشکافانهای خواهد بود.
وقتی به یکی از دوستان خوبم گفتم این کتاب را مینویسم، گفت: "این از زیباترین چیزهایی است که میتوانستی به کسی بگویی، اینطور نیست؟ که بگویی آنها سیسو را دارند. هنوز نخستین باری را که پدر و مادرم این را به من گفتند، به یاد دارم."
نیرویی ناگزیر و همهجا حاضر
برای هر بزرگشدهفنلاندی، مفهوم سیسو به طور نادیدنیای همهجا حضور دارد. همانطور که از خلق و خوی ملیمان پیداست، بیشتر به آن عمل میکنیم تا اینکه دربارهاش حرف بزنیم اما جایگاهش در قلب ما تغییر نمیکند. برخی حتی میگویند محال است پیش از درک کردن سیسو بتوان فنلاند و فنلاندی را فهمید ..."