داستان با این جملات آغاز میشود:
"در یک مزرعهی زیبا و سرسبز حیوانهای مختلفی زندگی میکردند.
الاغها با کرههایشان،
گاوها با گوسالههایشان،
گوسفندها با برههایشان،
بزها با بزغالههایشان،
غازها، اردکها، مرغ و خروسها با جوجههایشان،
سگها هم با تولههایشان.
گربهای هم بود که تازه بچههایش به دنیا آمده بودند. او بچههایش را در انباری خانهی صاحب مزرعه به دنیا آورده بود. دختر و پسر صاحب مزرعه هم با خوشحالی بالای سر آنها نشسته بودند و به بچهگربهها که توی یک سبد بودند، نگاه میکردند.
دخترک یکی از بچهگربهها را نشان داد و گفت: "این برای من! خیلی قشنگ است."
پسرک هم یکی دیگر را نشان داد و گفت: "این هم برای من! خیلی بامزه است."
همان وقت همهی کسانی که در انباری بودند، صدایی شنیدند. پشت پنجرهی انباری کرهالاغی سرش را جلو آورد و عرعر میکرد. پسرک بلند شد و به طرف پنجره رفت و آن را بست ..."