درباره كتاب 'گربه و پلنگ':
شبی از شبها، پلنگ پیری که بزرگ قبیله پلنگها بود برای پلنگهای جوان داستانی تعریف کرد. او برای پلنگهای جوان تعریف کرد که گربه از دماغ پلنگها روی زمین افتاده است! همچنین به آنها گفت که اگر هنگام عطسه از دماغ پلنگی گربه بیفتد، آن پلنگ خوشبخت خواهد شد و میتواند فرمانروای جنگل بشود.
با شنیدن این داستان، یکی از پلنگهای جوان تصمیم میگیرد آنقدر عطسه کند تا بالاخره گربهای از دماغش بیفتد و بتواند به فرمانروایی جنگل برسد. برای همین او خانه و کاشانه خود را رها میکند و به دنبال علف عطسهآور کوه و دشت را جستجو میکند ...
(مخاطب کتاب گروه سنی "ب" و "ج" در نظر گرفته شده است)