بخريد و بخوانيد ...
کشفم کن (مجموعه خردم کن - کتاب دوم)
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

کشفم کن (مجموعه خردم کن - کتاب دوم)

(Unravel Me)
نویسنده: طاهره مافی (Tahereh Mafi)
ترجمه: شبنم سعادت
ناشر: پریان
سال نشر: 1403 (چاپ 6)
قیمت: 220000 تومان
تعداد صفحات: 348 صفحه
شابك: 978-600-7058-27-5
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'کشفم کن (مجموعه خردم کن - کتاب دوم)':

جولیت انتظار داشت با یک تماس دستش، به زندگی وارنر خاتمه دهد و این فرمانده ارشد سازمان را به درک واصل کند. اما اینطور نشد. به نظر می‌رسد وارنر هم مثل آدام، بهترین دوستش، در مقابل این قدرت خارق‌العاده جولیت، از مصونیت برخوردار است. مشکل اینجاست که وارنر بزرگترین دشمن جولیت است و این مصونیت برای جولیت دردسر بزرگی بوجود می‌آورد.

جولیت و آدام موفق می‌شوند که از چنگ آدام و افرادش بگریزند و به گروهی از شورشیان ملحق شوند که بسیاری از آنها مثل جولیت قدرتی خارق‌العاده دارند. با پیوستن به شورشیان جولیت بالاخره می‌تواند عملا علیه سازمان وارد نبرد شود و تلاش کند تا در میان این یاران جدید، دنیای از‌هم‌گسیخته‌اش را پشت‌سر بگذارد.

او امیدوار است همرزمانش به او کمک کنند تا به راز مصونیت وارنر در مقابل تماس مرگبارش پی ببرد ...

داستان با این جلات آغاز می‌شود:

"شاید امروز دنیا روی آفتابی‌اش را نشان داده باشد.

شاید گوی بزرگ زرد رنگ توی ابرها بریزد، رقیق و زرده‌ی‌تخم‌مرغ‌مانند توی آبی‌ترین آبیِ آسمان محو شود، روشن و درخشان از امیدِ واهی و وعده‌های دروغین خاطرات خوش، خانواده‌ی واقعی، صبحانه‌های دلچسب، پنکیک‌هایی که توی بشقاب روی هم چیده شده و رویش شیره‌ی افرا ریخته‌اند. در دنیایی که دیگر وجود ندارد.

یا شاید این‌طور نباشد.

شاید امروز هوا تاریک و بارانی باشد، باد زوزه بکشد و چنان سوزی داشته باشد که پوست بندبند انگشت آدم را بسوزاند. شاید برف می‌آید، شاید باران می‌بارد، نمی‌دانم شاید یخبندان باشد تگرگ ببارد طوفان رو به وخامت بگذارد تا گردباد شود و زمین بلرزد و دهان باز کند تا برای خطاهایمان جا باز شود.

هیچ نمی‌دانم.

دیگر پنجره ندارم. چشم‌اندازی ندارم. دمای خونم یک میلیون درجه زیر صفر است و سی متر زیر زمین دفن شده‌ام در سالن تمرینی ه این چند وقت اخیر خانه‌ی دومم شده. هرروز به این چهاردیواری زل می‌زنم و به خودم یادآوری می‌کنم زندانی نیستم زندانی نیستم زندانی نیستم اما گاهی ترس‌های قدیمی روی پوستم می‌دود و انگار نمی‌توانم از تنگناهراسی که به گلویم چنگ می‌اندازد خلاص شوم.

وقتی آمدم این‌جا قول‌های زیادی دادم ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!